کد خبر: 235914 - تاریخ: چهارشنبه، 17 ژانویه 2024 - 20:07

ماجرای آرزویی که در ۶۵ سالگی برآورده شد

غلامرضا صادق معافی خمامی که اصرار داشت نامش را کامل بگوید، در سال ۱۳۶۰ مدرک دیپلم خود را گرفت. چیزی حدود ۴۲ سال پیش. آن طور که خودش تعریف می‌کند؛ زمان انقلاب پدرش نگهبان شهر بود و او به همراه برادرانش در حفاظت از شهر با پدر کمک می‌کردند. پس از آن به دنبال مشاغل ساختمانی رفت و قریب به ۲۰ سال در این حرفه فعالیت کرد.

به گزارش خوبان خبر ؛ شاید برای خیلی‌ها آغاز یک کار جدید سخت باشد؛ آن هم وقتی مویی سفید کرده باشی و سنت ۶۰ را هم رد کرده باشد؛ اینکه نمی‌دانی قرار است با تصمیمی که برای آغازِ یک کار می‌گیری به کجا برسی و ادامه این راه به کجا ختم می‌شود قطعاََ سخت است. آزمایشی است که نتیجه آن مشخص نیست. برای همین است که همیشه برخی تصمیمات مهم را به بعد یا همان شنبه معروف موکول می‌کنیم!

حالا فکرش را بکن، از آن شروعی که باید سال‌ها گذشته باشد و تو مشغولِ روزمرگی زندگی شده باشی. آن وقت تازه یادت بیاید که : «ای وای …» از همان ای وای‌های معروفی که حسرتی عمیق پشتش نهفته است. از همان ای وای‌هایی که با خودت می‌گویی: «پس تا حالا داشتم چکار می‌کردم؟»، «الآن چکار کنم؟»، «دیگه خیلی دیره یا شروع کنم؟»

خلاصه آدم است و هزار و یک فکری که به سرش می‌زند و هزار و یک جوابی که خودش به خودش می‌دهد؛ برای افکار و سؤالاتی که عین خوره ذهنش را می‌خورد. حالا در این گیر و دار، در این تردیدِ آری یا نه، به چه نتیجه‌ای می‌رسد مهم است. شروع می‌کند یا بی‌خیالش می‌شود مهم است. اصلاََ حالا که وقتش نیست آیا شروع به نفعِ آدمی است؟ یا به ضررش؟ یا اصلاََ بود و نبودش توفیری نمی‌کند؟

در زندگی‌ام، آدم‌های زیادی را دیده‌ام. آدمی که به اجبار خانواده ازدواج کرده است. آدمی که با عشق و بدون رضایت خانواده ازدواج کرده. آدمی که رشته‌ای که خانواده‌اش می‌خواستند را دنبال کرده. آدمی که درس را رها کرده و از نوجوانی وارد بازار شده. آدمی که حسرت می‌خورد. آدمی که خوشحال است از تمام انتخاب‌هایش. خلاصه که هر آدمی قصه‌ای دارد و اغلب به دنبال قصه تازه‌تری است. چرا که «مرغ همسایه برای همه غاز است!» همیشه آدمی به دنبال کمال است و گمان می‌برد دیگری به کمالی رسیده که خودش نه! بنابراین، همواره در تلاش برای یافتن راهی نو و دریچه‌ای تازه برای رسیدن به موفقیت است.

حالا در این میان کسانی هستند که همواره می‌نگرند به کمال و موفقیت دیگران و شاید با خودشان هم بگویند: «خوش به حالِ فلانی، هم درسش رو به موقع خوند، هم به موقع ازدواج کرد و بچه‌دار شد، کار و بارش هم که رو به راهه، دیگه چی می‌خواد از این زندگی؟» اما آدمی هیچگاه نمی‌تواند و نباید از روی ظواهر زندگی دنیایی دیگری، خودش و جایگاهش را قیاس کند. زندگی و حیات آدم‌ها بسته به موقعیتِ آن‌ها در دنیا تعریف می‌شود.

بله خب گاهی هم قیاس برای رشد و تلاشِ بیشتر، برای انگیزه گرفتن و پشتکار بیشتر لازم که نه ضروری است. اما نگریستن و بلند نشدن برای تلاش و تنها حسرت این‌ها را خوردن و با خود گفتن که: «دیگه از ما گذشته، به موقعش باید به فکر می‌شدیم حالا دیگه فایده نداره …» جمله‌ای الهی نیست. تماماََ از جانب شیطان است. آدمی حتی دیر هم می‌تواند شروع کند. می‌تواند به آرزوها، اهداف و خواسته‌هایش برسد. فقط کافیست که بخواهد. به قول معروف: «دیر بشه که دروغ نمی‌شه!»

خلاصه که باید ایستاد. باید بلند شد و ادامه داد. درس خواندن نباید هدف باشد. ازدواج نباید هدف باشد. شغل نباید هدف باشد. این‌ها همه و همه وسیله‌ای در راستای رسیدن به هدف والاتر هستند. هدفی که باید برای همه آن‌ها همه چیز را حتی اسماعیلت را قربانی کنی!

حالا اینجا در حوالی خودمان، در نخستین روز از بهار ۱۳۳۸ مردی در شهرستان خمام متولد شد که شاید تا همین چند سال پیش فکر می‌کرد: «خب حالا که شده» خب حالا باید به همین منوال بگذرد. خب حالا از او گذشته. آقا غلامرضا خادم مسجد جامع شهرستان خمام است که شاید قریب به ۱۵ سال به این شغل شریف مشغول است.

غلامرضا صادق معافی خمامی که اصرار داشت نامش را کامل بگوید، در سال ۱۳۶۰ مدرک دیپلم خود را گرفت. چیزی حدود ۴۲ سال پیش. آن طور که خودش تعریف می‌کند؛ زمان انقلاب پدرش نگهبان شهر بود و او به همراه برادرانش در حفاظت از شهر با پدر کمک می‌کردند. پس از آن به دنبال مشاغل ساختمانی رفت و قریب به ۲۰ سال در این حرفه فعالیت کرد.

اما این پیرمرد خمامی وقتی در سال ۶۰ مدرک دیپلمش را گرفت با اینکه بسیار مشتاق رفتن به دانشگاه و ادامه تحصیل بود به دلیل مشکلات مالی نتوانست به این آرزو دست پیدا کند. از این رو تسلیم و به کار کردن مشغول شد. آقا غلامرضا حتی ازدواج هم نکرد و سال‌های سال به همراه پدر و مادرش روزگار گذراند. 

با اینکه هم علاقه به تحصیل و هم علاقه به ازدواج داشت اما آقای صادق، همانطور که از نام خانوادگی‌اش پیداست با صداقت گفت: «راستش چندباری برای ازدواج اقدام کردم اما موفق نشدم تا اینکه ۱۵ سال پیش با وساطت یکی از همسایه‌ها با همسرم آشنا شدم. مادرم خیلی دوست داشت عروسش معلم قرآن باشه و الان همسرم با دانش قرآنی که دارد هفته‌ای یکبار جلسه قرآن برگزار می‌کند.»

 


کسی که هرگز تسلیم روزگار نشد، سفیدی موهایش هم نشان پیری نیست

آرزویی که در ۶۵ سالگی برآورده شد

از آنجایی که آقا غلامرضا دیر ازدواج کرد، فرزندی نصیبش نشد اما او امیدش را به زندگی و ادامه آن با همسرش از دست نداده و برای پیموندن این مسیر ۲ نفره، راه دیگری را در پیش گرفته است. او تصمیم گرفت رؤیای جوانی‌اش را با کمک کمیته امداد امام خمینی (ره) شهرستان خمام دنبال کند. او بالآخره امسال دانشجو شد. اکنون آقای صادقِ ۶۵ ساله خمامی دانشجوی ترم اول تربیت بدنی در دانشگاه آزاد انزلی است و مشغول امتحانات ترم یک در این دانشگاه است.

شاید جالب و اندکی عجیب باشد که کسی در این سن و سال با این همه سختی که در زندگی کشید چرا حالا سختی تحصیل را به دوش می‌کشد. اما آقا غلامرضا حتی دلش می‌خواست به دلیل تجربه‌ای که در کار ساختمانی دارد رشته مهندسی عمران بخواند اما خب نشد و حالا در حال تحصیل در رشته تربیت بدنی است که البته در آن هم سررشته دارد و همیشه به ورزش علاقه داشت.
 


حتی شریک زندگی‌اش اول ماجرا با این تصمیم موافق نبود

برای کار خوب، هیچ وقت دیر نمی شه!

اوایل برخی مخالف ادامه تحصیل او بودند؛ حتی همسرش هم مخالفت می‌کرد اما او از رؤیای جوانی‌اش دست بردار نبود و حتی عمده دلیلی که او را برای ادامه تحصیل مصمم می‌کرد را خودش این گونه تعریف می‌کند: «دوست دارم روابط عمومی بهتری داشته باشم و بتوانم ارتباط خوبی با همسرم، حتی خواهر و برادرهایم برقرار کنم، آدم اینجور جاها یاد می‌گیرد چطور با بقیه حرف بزند و ارتباط برقرار کند.»

آقا غلامرضای ۶۵ ساله هنوز علاقه به کسب علم و دانش دارد. این شعار نیست حرف‌های از ته دل پیرمردی است که شاید تلخی ایام اجازه نداد در جوانی آنطور که باید و آن طور که دوست داشت زندگی کند اما او تسلیم نشد و به برنامه‌هایی که در ذهنش بود قول رسیدن داد. او دوست نداشت حالا که سن بازنشستگی را می‌گذراند و فرزندی هم ندارد، اوقافتش را به قول خودش به بطالت بگذراند پس تصیمیم گرفت دوباره شروع کند.

پیرمرد دانشجوی ترم یکی ما هنوز خانه‌ای از خودش ندارد و با اینکه از نظر اقتصادی شرایط مساعدی ندارد اما آن اُمیدی که باید در وجودش برای ادامه حیات جوانه بزند را عمیقاََ احساس می‌کند و برای رسیدن به آنچه برایش انگیزه دارد تلاش می‌کند و می‌گوید: «قبلاََ از مرگ می‌ترسیدم، می‌خواستم بفهمم این مرگ چیست که همه ازش هراس دارند؟ اما الآن وقتی در پایان هر نماز از خدا می‌خواهم من را در زمره شهیدان قرار دهد دیگر هیچ ترسی از مرگ ندارم.»

 

ه گمانِ من، آنچه اهمیت پیدا می‌کند: اُمید است. انگیزه‌ای است که درونِ آدمی رشد می‌کند. همیشه هم هدف مهم نیست. شاید هدف از اهمیت بالایی برخوردار باشد اما اُمید، به تصمیمِ آدمی روح می‌بخشد. رنگ می‌دهد به زندگی. شاید هدف از تحصیل برای یک جوان هدفی برای رسیدن به شغل مهمی باشد. اما برای دیگری اُمیدی برای ادامه حیاتی اجتماعی و پرنشاط است. اینکه کدامش اهمیت بیشتری پیدا می‌کند و کدام ارزشمندتر است جای بحث نیست اما قطعاََ آدم دومی سرزنده‌تر و شاداب‌تر تحصیل می‌کند. 

 

منبع: فارس 

انتهای پیام

نظرات بینندگان

نظری ثبت نشده است

  ارسال دیدگاه

  توجه نمایید
  • در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • «خوبان خبر» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • خوبان خبر از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.
  • تنها خالی نماندن متن دیدگاه الزامی است.
  • telegram khoobankhabar

    telegram khoobankhabaradvads