ابوالقاسم طالبی در گفتگوی خود با پنجاه و ششمین شماره ماهنامه راه بسیاری از ناگفته های خویش را از زندگی شخصی و همچنین ساخت قلاده های طلا بیان کرده است که خلاصه آن در ادامه می آید.
با آقای شیخ طادی هم محل بودیم
وی در ابتدا با اشاره به دوران کودکی خود گفت: «من ابوالقاسم طالبی طادی هستم. طادی یکی از روستاهای لنجان است که آقای پرویز شیخ طادی هم اهل آنجا است.در سال پنجاه ودو یا پنجاه و سه بود که همراه دو برادرم به اصفهان آمدم و در مدرسه هدف ثبت نام کردم.»
وی در ادامه از نوشتن به عنوان دغدغه دوران کودکی اش نام برد و گفت: «دوم راهنمایی بودم که اولین قصه ام را نوشتم. حتی یادم هست که یک دفعه درباره یک موضوع برای بیست نفر انشا نوشتم.»
طالبی همچنین ادامه داد : «سالهای پنجاه و پنج و پنجاه و شش بود که با شریعتی آشنا شدم. چیزی از کتابهاش نمی فهمیدم، اما یادم هست که تکیه بر مذهب را بیش از بیست بار خواندم.»
هیچ کس در خانواده ام به اندازه من انقلابی نیست
وی با اشاره به به تاثیرگذار بودن شخصیت مذهبی مادر بزرگش بر او گفت: «به همین دلیل هیچ کس در خانواده ام به اندازه من مذهبی نشد. همیشه درباره انقلاب با هم دعوا میکردیم.»
کارگردان قلاده های طلا با اشاره به علاقه خود به جلال آل احمد یاد آورد شد: «عکس جلال آل احمد را به دیوار اتاقم نصب کرده بودم. معمولا کتابهایش را میخواندم و این مقدار طنزی که در کلام و نوشته هایم هست متاثر از طنزهای اوست.»
به من می گفتند قاسم فالانژه!
طالبی با اشاره به زمینه های ایجاد گرایش های فکری در خانواده خود گفت: «معلم ادبیات خواهرم گروهی از دانش آموزانش چپ ایجاد کرده بود در خانهاش هم جلساتی داشت دانشجوها هم میآمدند. من هم چند دفعه به آن جلسات رفتم. آنجا به من میگفتند قاسم فالانژه.»
وی همچنین درباره ایام انقلاب گفت: «مادرم در را میبست تا ما بیرون نرویم. بعد از مدتی فهمید وقتی میخوابد من از پشت بام مسایهها بیرون میروم.»
وی افزود: «یک شب رفتم قرار گاه چند نفر روز بعد به منزل ما آمدند و به مادرم گفتند که پسرت شناسایی شده و میآیند او را دستگیر میکنند. مادرم اصرار کرد که به روستا بروم. من به روستا رفتم. آنجا هم کدخدا پدرم را تهدید کرد. در نهایت من همراه چند نفر سرباز فراری که از جمله برادرم، به بندرعباس رفتیم. چند روزی آنجا بودم که انقلاب پیروز شد.»
فکر می کردیم چون باشگاهی هستیم می توانیم ده نفر را بزنیم
طالبی در ادامه به فعالیت های و برخوردهای خود با منافقین و توده ای ها سخن گفته و یاد آور می شود: «فردی بود که اسمش حبیب توده ای بود. خیلی اهل مطالعه بود. او مامور شده بود که مرا جذب کند.او آنقدر بحث کرد که من کم آوردم. گفتم من امام حسینی هستم.به من میگفت تو حسینی باش، اما عضو حزب توده هم باش. من قبول نمی کردم و در نهایت از دست من خسته شد و گفت که قاسم متحجر است.»
وی در این باره افزود: «با منافقین حتی درگیریهای فیزیکی هم داشتیم. وقتی درگیری میدان انقلاب اصفهان پیش آمد ما در باشگاه در حال تمرین بودیم. از همانجا بدون کفش میدویدم تا خودمان را به صحنه درگیری برسانیم. فکر میکردیم چون باشگاهی هستیم مثلا هر کدام از ما میتوانیم ده نفر را بزنیم.» وی با اشاره به نام باشگاه «والعصر» ادامه داد: «اصلاً تکواندو حزب اللهی شده بود! آقای پولادگر رئیس فدراسیون هم از بچه های باشگاه ماست.البته بیست سی نفر از همان بچهها بعدا شهید شدند.»
ترس به معنی واقعی کلمه آنجا برایم ملموس شد
کارگردان قلاده های طلا حضور خود در جبهه را اینگونه بیان می کند: «اوج دعواهای بنیصدر بود که با هشت ده نفر از دوستان وارد بسیج شدیم. مدتی در پادگان الغدیر آموزش دیدیم و بعد به جبهه رفتیم. شب دوم حضور ما در خط بود که عراق آنجا را کوبید. زمین و زمان را به هم دوخته بودند. من خیلی وحشت کرده بودم. ترس به معنی واقعی کلمه آنجا برایم ملموس شده بود. به هر طریق بود آن شب را مقاومت کردیم. بعد از مدتی من به کردستان رفتم و نزدیک به دو سال آنجا بودم. از آنجا که مطالعه میکردم و خوب هم حرف میزدم مدتی بعد به من گفتند شما باید بروی در گزینش. شدم مسئول پرسنلی بسیج سقز. بعد از مدتی معاون عملیات شدم، سردار رادان را آنجا شناختم.»
هر دفعه که مرخصی میآمدم به خواستگاری اش میرفتم
طالبی درباره ازدواجش گفت: «یکی از دوستان همرزمم اسمش طباطبایی بود. بعدا که مجروح شد وقتی برای عیادتش رفتم خواهر و مادرش را دیدم. تقریبا دو سال خواستگاری من طول کشید تا توانستم آنها را راضی کنم. تا بیست و دو سالگی هر دفعه که مرخصی میآمدم به خواستگاری اش میرفتم. روی کارت ازدواجمان هم عکس امام بود. متنش این بود: «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید. کنیز حضرت زهرا و سرباز امام زمان جشنی بر پا میکنند و شما را به سلام و صلوات دعوت میکنند.» با همان لباس سپاه سر سفره عقد نشستم.»
گفتند اگر آقای شمقدری کارگردانی بکند، ما میپذیریم
وی در باره آشنایی اش با سینما افزود: «من به بروس لی خیلی علاقه داشتم. به همین دلیل اگر فیلم رزمی بود حتما میرفتم. اولین فیلم شانزده میلی متری ام را با انجمن سینمای جوان ساختم.»
طالبی افزود: «مخملباف به من گفت، تو با این اندیشهات یک روزی سید مهدی هاشمی فرهنگی ایران میشوی. من هم به او گفتم که شما سید مهدی هاشمی میشوی. ظاهرا سال شصت وشش بود که من یک سناریو برای سینمای جوان نوشته بودم. به وسیله پست برای وزارت ارشاد فرستاده بودم و این تصویب شده بود. یک روز برای من نامه آمد که این فیلمنامه تصویب شده و شما بیا اینجا، کار کن. آمدم تهران و آقای مسعودشاهی را دیدم. رئیس سینمای تجربی بود ایشان آقای شمقدری را به من معرفی کردند و گفتند اگر آقای شمقدری کارگردانی بکند، ما میپذیریم.»
کارگردان قلاده های طلا درباره اولین فیلمنامه اش افزود:«آن روز اسمش قطعه سیزده بود. بعدا ویرانگر را از روی آن اقتباس کردم. قبل از آن در سینما جوان « تر و خشک» را که شانزده میلیمتری بود ساختم.»
مشتری سوره بودم
طالبی در پاسخ به این سوال که سوره را می خواندید؟ گفت: «مشتری سوره بودم. یک شخصی به نام فرهاد گلزار مینوشت که بعداً فهمیدیم شهید آوینی است. آوینی را هم دیدم.»
وی درباره انتخابات ۸۸ گفت: «یک هفته قبلش یک فیلمنامه کوتاه به نام «به رنگ ریا» نوشته بودم، پیشبینی درگیریها را کردم و اینکه احمدی نژاد بیست و پنج میلیون رأی میآورد.دوره اول هم یک فیلمنامه برای احمدی نژاد نوشتم به نام سونامی ایرانی.»
به من اشاره کرد و گفت که این در کهریزک مرا میزد
وی درباره اتفقات بعد از اتنخابات افزود: «یک چفیه از جبهه داشتم که آن را روی سرم میانداختم و میرفتم در میان سبزها. در یکی از این تظاهراتها یک نفر چفیه من را روی زمین انداخت گفتم این را از زمان جنگ تا الان دارم، اگر سرجایش نگذاری گردنت را میشکنم. نزدیک بود دعوا شود. یکی از آنها به من اشاره کرد و گفت که این در کهریزک مرا میزد. گفتم مطمئنی؟! حسابی شلوغ کرده بود. بعد یکی آمد و گفت، این طالبی سینماگر است.»
خانه سینما با شورشیها هماهنگ شد
طالبی در باره همقطارانش در سینما گفت: «اکثر افراد صنف ما آن طرفی بودند. دلیلش هم این بود که خانه سینما تشکلی بود که رسماً ستاد آنها شده بود. بدتر اینکه متأسفانه خانه سینما بعداً با شورشیها هماهنگ شد.»
از نظر تبریزی آمریکا دیگر شیطان بزرگ نیست
این کارگردان سینما درباره فیلم «گزارش یک جشن» گفت: «آقای حاتمی کیا خودش به نتیجه نرسیده بود و طبیعتا فیلمش هم به نتیجه نمی رسد.» وی همچنین درباره «خیابان های آرام» افزود: «کمال جزو آنهایی است که افکار و اندیشههای قبلی اش را ظاهراً ندارد یا اگر ته دل دارد در فیلمهایش نمیبینیم. او آن آدمی که از دیوار سفارت بالا رفت، نیست و ظاهرا از نظر او آمریکا دیگر آن شیطان بزرگ نیست.»
سازمان دهنده قصه تقلب آقای رفسنجانی است
وی درپاسخ به سوالی درباره اینکه امکانات رسانه ای نظام در اختیار کسانی است که نظام را متهم به تقلب و خفقان می کنند گفت: «این را هم به حساب همان مظلومیت جمهوری اسلامی بگذارید. مگر سازمان دهنده این قصه تقلب ؛آقای هاشمی رفسنجانی نیست؟ من میتوانم ثابت کنم که هست. با این حال ایشان الان رئیس مجمع تشخیص مصلحت این نظام نیست؟ زمان خواهد گذشت. ما هم خواهیم مرد. آنها هم میمیرند. پنجاه سال دیگر از خیلی از ماها اصلاً خبری نیست. آنچه میماند صداقت است.البته میتوان روی این موضوع که چگونه باید نظام خود را پالایش کنیم هم فکر کرد.»
طالبی درباره قلاده های طلا گفت: «قلاده های طلا نشان میدهد که انقلاب محتاج و درمانده کسی نیست.»
وی همچنین افزود: «اگر اتفاقی افتاده به خاطر عنایتی بوده که حضرت حق کرده یا دعای شهدا شامل حال من شده است. از نظر من حتی فیلم جنگی ساختن هم توفیق میخواهد. صادقانه برای جمهوری اسلامی کار کردن هم توفیق میخواهد.»
هیچ کس از حوادث زمانه ایمن نیست
کارگردان قلاده های طلا در پایان گفت: «واقعیت این است که اگر ما بندگی خدا را نکنیم، باید با شیطان دست بدهیم. بالاخره هیچ کس از حوادث زمانه ایمن نیست. بچهها وقتی خانه ای با اسباب بازی میسازند خوشحال میشوند، ما هم وقتی بزرگ شدیم و خانه ای خریدیم خوشحال میشویم. با این نگاه دنیا بچه خانه است. به بچه وقتی شعر میخواند بارک الله میگویید چقدر خوشحال میشود. فلان آدم بزرگ هم شعر میخواند و تحسینش میکنند و او خوشحال میشود. اگر همه هم و غمها بشود امور مادی بیشتر از این از آن بیرون نمیآید. مهم این است که انسان افق دیدش را بزرگ کند. آنچه ما باید برایش دغدغه داشته باشیم و به آن فکر کنیم. این است که شهدایی که از خودشان گذشتند و جانشان را فدای این انقلاب و این نظام کردند عند ربهم یرزقوناند.»
نظری ثبت نشده است