کد خبر: 6778 - تاریخ: چهارشنبه، 5 سپتامبر 2012 - 18:58

شكل‌بندی هندسه ژئوپلیتیك جدید

شکل‌بندی نیروهای اجتماعی، سیاسی و امنیتی در نظام سلطه و جبههٔ مقاومت به گونه‌ای شکل گرفته که نشانه‌هایی از جنگ سرد و منازعهٔ حاشیه‌ای را بازتاب می‌دهد. طبیعی است که چنین روندی در طولانی مدت با جلوه‌هایی از تصاعد بحران و جنگ روبه‌رو خواهد شد.

یادداشت زیر از دکتر ابراهیم متقی، استاد تمام روابط بین‌الملل و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران با تحلیل وضعیت نظام سلطه و جبههٔ مقاومت، هندسهٔ جدید بین‌المللی را بررسی کرده است:

در سال‌های ۱۹۱۹ تا ۱۹۹۱ شهروندان و نخبگان سیاسی جهان غرب، امنیت را وضعیت معمول و چالش‌های امنیتی را وضعیت گذرا می‌دانستند و همه تلاش آنان بر این موضوع بود که چگونه باید امنیت مطلق را سازماندهی کنند. نظریه‌پردازان امنیتی ایالات متحده در این دوران، همهٔ تلاش خود را در مطالعات جنگ، قدرت و امنیت بر تبیین این موضوع قرار داده بودند که چگونه می‌توانند بر چالش‌های کوتاه‌مدت چیره شوند، چالش‌های میان‌مدت را کنترل و چالش‌های بلندمدت را مدیریت کنند؟

در این ارتباط «آرنولد ولفرز» موضوع مربوط به امنیت را در قالب تفکر و اندیشهٔ گفتمانی جهان غرب تبیین کرد. ولفرز بر این باور است که امنیت در شرایطی است که کشورهای مسلط در سیاست جهانی در وضعیت چالش نباشند یا اینکه برای برطرف کردن آن، ملزم به جنگ نباشند. چنین رویکردی به معنای آن است که ولفرز و دیگر نظریه‌پردازان امنیت در جهان غرب بر موضوعی به نام «نفوذ» و «اعتبار» تأکید داشته‌اند.

پادکست: پیچ تاریخی

در چنین شرایطی کشورهای جهان غرب احساس می‌کردند که به سطحی از قدرت، نفوذ و اعتبار رسیده‌اند که می‌توانند بر هر چالشی چیره شوند. چنین رویکردی زمینه‌های شکل‌گیری «تفکر غلبه» در ساختار سیاسی و رویکرد بین‌المللی جهان غرب را پدید آورد. در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، «تفکر غلبه» در اندیشهٔ سیاسی و ساختار اقتدار جهان غرب به چالش کشیده شد. شاید مهمترین پیامد انقلاب اسلامی ایران را بتوان همین چالش در برابر هژمونیک‌گرایی و سلطهٔ جهان غرب بر مناطق پیرامونی دانست.

۱. زمینه‌های ابزاری و ساختاری شکل‌گیری نظام سلطه

ریشه‌های نظام سلطه را باید در عقلانیت ابزاری جهان غرب به همراه انگیزهٔ راهبردی برای غلبه بر منابع اصلی قدرت دانست. بنا بر چنین نگرشی، مناطق گوناگون جغرافیایی که دارای منابع اقتصادی بودند، از قرن ۱۶ به بعد به گونهٔ تدریجی در کنترل سخت‌افزاری جهان غرب قرار گرفت. از قرن ۱۹ به بعد، الگوی نظام سلطه با تغییراتی روبه‌رو و فرایند کنش مبتنی بر استعمار از درون جهان غرب با انتقاد روبه‌رو شد. در این دوران، سازوکارهای اقتصادی جدیدی در نظام سرمایه‌داری غرب شکل گرفت.

نظریه‌پردازان اقتصادی و امنیتی آمریکا بر این باور بودند که کنترل نظام جهانی صرفاً در شرایطی امکان‌پذیر خواهد بود که سازوکارهای تولید قدرت در راستای غلبهٔ راهبردی تغییر یابد. آثار اجتماعی و اقتصادی چنین نگرشی را می‌توان در انتقال سرمایه، انتقال فناوری، انتقال دانش فنی و انتقال مدیریت اجرایی به نام «توسعه» دانست. به این ترتیب، «توسعه» را به عنوان قالب گفتمانی استعمار جدید تلقی می‌کنند؛ فرایندی که ماهیت نرم‌افزاری داشته و کنترل کشورهای پیرامونی را از درون آن‌ها امکان‌پذیر می‌سازد.

رهبران ایالات متحده در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، نگران دو چالش درون ساختار نظام سلطهٔ جهانی بودند. فرانکلین روزولت در خاطرات خود این موضوع را مطرح می‌کند که در دوران پس از جنگ دوم جهانی، ایالات متحده باید دغدغه‌های استعماری انگلیس و انگیزه‌های سوسیالیستی اتحاد شوروی را کنترل کند. از این پس بود که رهیافت توسعه به مفهوم بهره‌گیری از سازوکارهای اقتصادی، فرهنگی و دانش‌محور برای دگرگون‌سازی ساختار اقتصادی کشورهای در حال توسعه در پیرامون به شمار آمد. چنین رویکردی زمینهٔ شکل‌گیری نظام متحدالمرکزی را پدید می‌آورد که هر کشوری بر پایه میزان پیوند با اقتصاد سرمایه‌داری، در لایه‌های گوناگون نظام جهانی از جایگاه مطلوب‌تری برخوردار می‌شد.

هرچند رهبران ایالات متحده، قرن بیستم را با آموزه‌های ویلسون مبتنی بر برابری سازمانی و نهادی کشور‌ها در سیاست بین‌الملل آغاز کردند و با رویکرد روزولت مبتنی بر موازنه‌گرایی منطقه‌ای و بین‌المللی ادامه دادند، انگیزه‌های نهفتهٔ آمریکا در سال‌های پس از جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی بازتاب فراگیرتری پیدا کرد. زمانی که برژینسکی در سال ۱۹۹۷ کتاب خود را با نام «صفحهٔ شطرنج جهانی: برتری آمریکا و الزامات ژئواستراتژیک آن» منتشر نمود، بسیاری از رهبران کشورهای اروپایی نسبت به آن واکنش نشان دادند.

برژینسکی در کتاب «صفحهٔ شطرنج جهانی» کوشید تا مزیت نسبی ایالات متحده برای رهبری جهانی را منعکس کند. به همین دلیل بود که مقامات اروپایی و بسیاری از نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل نسبت به آن واکنش نشان دادند؛ مثلاً اوبر ودرین وزیر خارجهٔ وقت فرانسه، چنین رویکردی را بازتاب «قدرت بی‌قرار» آمریکایی‌ها دانست. «قدرت بی‌قرار» مفهومی طعنه‌آمیز از سیاست آمریکا در سال‌های پس از فروپاشی اتحاد شوروی به شمار می‌رود. هلموت اشمیت، صدراعظم سابق آلمان نیز چنین رویکردی را بازتاب اندیشهٔ کسانی در آمریکا دانست که تلاش می‌کنند، سلطه را جایگزین موازنه و همکاری و مشارکت کنند.

در شرایط موجود، حتی نظریه‌پردازانی که برای ایالات متحده در سیاست، اقتصاد و امنیت جهانی نقش رهبری قائل بودند، بر این امر واقف شده‌اند که آسیب‌پذیری‌های ناشی از سلطهٔ جهانی برای ایالات متحده با معضلات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی درون‌ساختاری در آمریکا پیوند یافته است. پیوند تهدیدات بیرونی با آسیب‌پذیری‌های درونی منجر به بی‌ثباتی و ناامنی پیوسته برای ایالات متحده می‌شود. در شرایط موجود قدرت تکنولوژیک آمریکا بیش از آنکه برای رفاه جامعهٔ جهانی مورد استفاده قرار گیرد، به عنوان ابزاری برای تولید جنگ‌افزارهای دقیق محسوب می‌شود که ایالات متحده در سال‌های ۱۹۹۱ (جنگ علیه صدام حسین)، ۱۹۹۹ (جنگ کوزوو)، ۲۰۰۱ (جنگ علیه طالبان در افغانستان) و ۲۰۰۳ (جنگ برای اشغال نظامی عراق) مورد استفاده قرار داده است.

بهره‌گیری از دانش جدید در تولید جنگ افزار به معنی افزایش انگیزش‌های میلیتاریستی برای اعمال سلطه در نظام جهانی به شمار می‌رود. چنین رویکردی زیرساخت فکری جنگ‌های منطقه‌ای آمریکا در حوزه‌های جغرافیایی از جمله آسیای جنوب غربی را بازتاب می‌دهد. هر گاه رهبران کشوری انگیزه‌های گسترده‌ای برای کاربرد قدرت نظامی در حوزه‌های جغرافیایی داشته باشند، طبیعی است که مقاومت در برابر آنان شکل می‌گیرد. به همین دلیل است که در هندسهٔ جدید نظام جهانی، در برابر اقدامات ابزاری ایالات متحده به عنوان محور نظام سلطه، نیروهای سیاسی، اجتماعی و هویتی متنوعی شکل گرفته‌ است.

۲. زمینه‌های بین‌المللی و نشانه‌های گفتمانی جبههٔ مقاومت

همه نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل بر این امر تأکید داشته‌اند که هر گاه موازنه دچار تغییر و دگرگونی شود و کشوری در صدد باشد تا به قدرت مازاد راهبردی دست یابد، دیگر کشور‌ها و بازیگران در برابر آن مقاومت می‌کنند. مقاومت صرفاً مربوط به یک حوزهٔ جغرافیایی مشخصی نیست، بلکه نشانه‌های مقاومت را می‌توان از درون ایالات متحده (در چهارچوب جنبش مقابله با وال‌استریت) تا اروپا (نظریات انتقادی در برابر رهیافت هژمونیک) و آسیای جنوب غربی (هویت‌گرایی و بیداری اسلامی) مورد ملاحظه قرار داد.

نشانه‌های متنوعی از افزایش تضادهای راهبردی بین مرکزیت نظام سلطه و جبههٔ مقاومت دیده می‌شود. در چنین فرایندی، نظام سلطه‌دارای قدرت ابزاری و کارگزاران جنگ نیابتی است. جبههٔ مقاومت نیز دارای سرمایهٔ اجتماعی شهادت بوده و بنابراین، از انگیزهٔ لازم برای حفاظت از فضای فرهنگی و هویتی خود برخوردار خواهد بود.

به این ترتیب در هندسهٔ ژئوپلیتیکی جدید، هژمونیک‌گرایی آمریکا با نشانه‌هایی از واکنش متقابل فراگیر روبه‌رو شده است. آمریکا برای کنترل نیروهایی که مخالف نظام سلطه هستند، تلاش دارد تا گروه‌های مقاومت را از یکدیگر جدا و اختلافات درونی آنان را به تضاد تبدیل کند و هویت اسلامی را که دارای انگیزهٔ مقاومت فراگیرتری است، تضعیف سازد.

با بررسی گزارش وزارت امور خارجه ایالات متحده در آگوست ۲۰۱۲ دربارهٔ تروریسم، خواهیم دید که گروه گسترده‌ای از نیروهای اجتماعی در همه حوزه‌های جغرافیایی در برابر نظام سلطه مقاومت می‌کنند. به همین دلیل است که «مقاومت» به عنوان واقعیت انکارناپذیری محسوب می‌شود که در برابر سیاست هژمونیک و برتری‌گرایی ایالات متحده شکل گرفته است و هیچ بازیگری، نمی‌تواند نقش نیروهای مقاومت در حوزه‌های گوناگون جغرافیایی به ‌ویژه شمال آفریقا، شرق مدیترانه و آسیای جنوب غربی را نادیده انگارد. نیروهای مقاومت قابلیت‌های ابزاری گسترده‌ای همانند نظام سلطه ندارند؛ اما در ازای آن «سرمایهٔ اجتماعی شهادت» دارند. در هندسهٔ جدید ژئوپلیتیکی، سرمایهٔ اجتماعی در برابر سرمایهٔ ابزاری جهان غرب قرار دارد.

۳. شاخص‌های هندسهٔ ژئوپلیتیک جهانی: مقاومت و جابجایی در قدرت

شکل‌گیری چنین وضعیتی، بیانگر آن است که هژمونیک‌گرایی ایالات متحده و خشونت در نظام سلطه، می‌تواند نتایجی از جمله بی‌ثباتی ژئوپلیتیکی را در حوزه‌های جغرافیایی ایجاد کند. برخی از «ایدئولوژی‌های التقاطی» همانند راست جدید در آمریکا، صهیونیسم مسیحی، گروه‌های راستگرا در اسرائیل و حتی گروه‌های سلفی تکفیری در حوزه‌های گوناگون جغرافیایی، عامل اصلی خشونت به شمار می‌روند. چنین گروه‌هایی عمدتاً به عنوان کارگزار بی‌ثبات‌سازی روابط بین‌الملل مورد استفادهٔ مجموعه‌های امنیتی و راهبردی نظام سلطه قرار می‌گیرند.

در هندسهٔ جدید ژئوپلیتیکی، آمریکا از برتری ابزاری لازم در حوزه‌های اقتصادی و نظامی برخوردار است. در حالی که باید این موضوع را مورد توجه قرار داد که برتری به معنی قدرت مطلق نیست. آمریکا هر شیوه‌ای را که در پیش بگیرد، باز هم در حوزه‌های جغرافیایی با چالش‌های امنیتی روبه‌رو خواهد بود. البته چنین چالش‌هایی از درون ساختار سیاسی و اقتصادی آمریکا آغاز شده و حوزه‌های فراگیری از هندسهٔ ژئوپلیتیکی جدید را شکل می‌دهد. مقاومت‌های متنوع و فراگیری که در برابر نظام سلطه شکل گرفته، نشان می‌دهد که کاربرد قدرت ابزاری آمریکا در مدیریت امنیت جهانی ماهیت پوشالی دارد و علت اصلی آن را می‌توان در ارتباط با مقاومت چند بُعدی، چند شکلی، چند هویتی و چند ملیتی دانست.

در برابر فرایند مقاومتی که برای مقابله با نظام سلطه شکل گرفته، بازیگرانی در حاشیه به عنوان کارگزار عملیاتی و اجرایی آمریکا ایفای نقش می‌کنند. چنین کارگزارانی در حوزه‌های گوناگون جغرافیایی حضور دارند. این‌گونه بازیگران در شرایط الحاق به ژئوپلیتیک سلطه قرار دارند. آنان در برابر برتری ابزاری ایالات متحده تریده‌‌اند. ایالات متحده از این بازیگران به عنوان سیاهی‌لشکر و کارگزار عملیاتی در «جنگ نیابتی» استفاده می‌کند. به این ترتیب، بسیاری از خشونت‌های منطقه‌ای توسط کارگزاران نیابتی آمریکا به انجام می‌رسد.

محور اصلی منازعهٔ کارگزاران جنگ نیابتی آمریکا در ژئوپلیتیک مقاومت علیه ایران سازماندهی خواهد شد. چنین رویکردی بر پایه قالب‌های گفتمانی «مقابلهٔ با هلال شیعه» شکل می‌گیرد. کارگزاران جنگ نیابتی علیه ایران (به عنوان محور جبههٔ مقاومت)، تلاش می‌کنند تا از قالب‌های گفتمانی و ابزارهای امنیتی متنوعی استفاده نمایند. به عبارت دیگر، بخشی از «پادگفتمان مقاومت» از درون «جغرافیای مقاومت» شکل می‌گیرد.

بخش دیگری از ژئوپلیتیک مقاومت بنا بر تحولات سیاسی صلح‌آمیز در حال شکل‌گیری است. فرایند بیداری اسلامی آثار خود را در سیاست اجتماعی و امنیتی شمال آفریقا، آسیای جنوب غربی و آسیای شرقی به جا می‌گذارد. چنین فرایندی را می‌توان از اندونزی تا بحرین، تونس، مراکش، مصر و ترکیه نیز مورد توجه قرار داد.

به ‌موازات شکل‌گیری پایگاه‌های منطقه‌ای آمریکا، شاهد سازماندهی پایگاه‌های امنیتی ایالات متحده در جغرافیای مقاومت نیز هستیم. بخشی از این نیرو‌ها هم‌اکنون در سوریه به کنش عملیاتی علیه دولت بشار اسد به عنوان خط مقدم جبههٔ مقاومت فعالیت دارند. لازم به توضیح است که چنین نیروهایی پس از آنکه سازماندهی شدند، از قابلیت لازم برای بهره‌گیری در حوزه‌های مختلف جغرافیایی برخوردارند؛ بنابراین، نیروهای عملیاتی جنگ نیابتی آمریکا صرفاً در سوریه اقدام به کنش امنیتی و عملیاتی نمی‌کنند. این نیرو‌ها به گونه‌ای سازماندهی شده‌اند که بتوانند در مقابله با هندسهٔ ژئوپلیتیکی جبههٔ مقاومت به ایفای نقش امنیتی مبادرت نمایند.

نیروهای نظامی آمریکا نیز به عنوان پشتیبان یگان‌های جنگ دست‌نشانده و منازعهٔ نیابتی ایفای نقش می‌کنند. ضرورت ایفای این نقش به عنوان دلیل عمده‌ای است که ایالات متحده نیروی نظامی خود را در حاشیهٔ ژئوپلیتیک مقاومت فعال نگه دارد. هدف از سازماندهی و کاربرد چنین نیروهایی را می‌توان مداخله در روند منازعات منطقه‌ای دانست. در ادبیات راهبردی ایالات متحده، مفاهیمی همانند «واکنش سریع» و «عملیات قاطعانه» کلماتی کلیدی هستند. این ادبیات نشان می‌دهد که آمریکا یگان‌های نظامی خود را به گونه‌ای سازماندهی می‌کند که بتواند همزمان در دو جنگ منطقه‌ای درگیر شده یا از کارگزاران جنگ نیابتی خود در جغرافیای مقاومت حمایت و پشتیبانی کند.

بخش دیگری از ژئوپلیتیک مقاومت بر پایه تحولات سیاسی صلح‌آمیز در حال شکل‌گیری است. فرایند بیداری اسلامی آثار خود را در سیاست اجتماعی و امنیتی شمال آفریقا، آسیای جنوب غربی و آسیای شرقی به جا می‌گذارد. چنین فرایندی را می‌توان از اندونزی تا بحرین، تونس، مراکش، مصر و ترکیه نیز دید. هم‌اکنون طیف‌های گوناگون اسلام‌گرا در کشورهای مختلف تبدیل به نیروهای سیاسی مؤثری شده‌اند . اسلام‌گرایان در تمامی کشور‌ها از مفاهیم هویتی بهره می‌گیرند.

هویت گرایی اسلامی جلوه‌هایی از «هویت مقاومت» و «هویت مشروعیت‌ساز» و هویت مقاومت، زمینه‌های کنش سیاسی برای انقلاب‌های اجتماعی را به وجود می‌آورد. در حالی که هویت مشروعیت‌ساز را می‌توان به عنوان فرایندی برای سازماندهی دولت ملی دانست. گروه‌های هویت‌گرا در ژئوپلیتیک مقاومت بر ضرورت بازتولید خدمات عمومی، سرمایهٔ اجتماعی، مردم‌سالاری دینی و چندجانبه‌گرایی در محیط بین‌المللی تأکید دارند.

گروه‌هایی که در ژئوپلیتیک مقاومت در صدد تغییر صحنهٔ سیاسی هستند، صرفاً بر ابزارهای قدرت مقاومت تأکید نمی‌کنند، بلکه آنان تلاش دارند تا جلوه‌هایی از موازنه را ایجاد نمایند. گروه‌هایی که در معرض بیداری اسلامی قرار گرفته‌اند، نه ‌تنها با مردم‌سالاری دارای همبستگی هویتی هستند، بلکه تلاش دارند نهادهای مردم‌سالار را تقویت نمایند. به همین دلیل است که کثرت‌گرایی سیاسی در مناطقی گسترش می‌یابد که فرهنگ و هویت اسلامی به عنوان زیربنای کنش سیاسی به شمار می‌رود.

بالکان جهانی به حوزهٔ ژئوپلیتیکی اطلاق می‌‌شود که ۶۸% ذخایر ثابت شده نفت و ۴۱% ذخایر گازی جهان را در خود دارد. در بالکان جهانی، منابع اقتصادی در پیوند با مفاهیم، نشانه‌ها و شاخص‌های هویتی معنی پیدا می‌کند.

نتیجه‌گیری

۱. تحولات هویتی در جهان اسلام را باید بر پایه رهیافت‌های جهانی مورد ملاحظه قرار داد. در شرایط موجود، جلوه‌هایی از منطقه‌گرایی گسسته بین کشورهای آسیای غربی، آسیای شرقی و حوزهٔ شمال آفریقا دیده می‌شود؛ بنابراین، منطقه‌گرایی گسسته نمی‌تواند راهبردهای اجرایی مناسب و کارآمدی برای دولت‌های منطقه‌ای ایجاد نماید. به همین دلیل است که هویت‌گرایی به عنوان سرآغاز اصلی کنش راهبردی در جهان اسلامی تلقی می‌شود. گروه‌های اجتماعی به عنوان مرجع کنش سیاسی در ژئوپلیتیک جدید نظام جهانی و منطقه‌ای به شمار می‌روند.

۲. فرایندهای هویت‌گرایی در جهان اسلام دارای ماهیت ژئوپلیتکی و تئولوژیکی است. در هندسهٔ جدید نظام جهانی، گروه‌های هویت‌گرا تلاش دارند تا در برابر فرادستی، هژمونی و سلطه مقاومت کنند. چنین گروه‌هایی از نیمکرهٔ غربی آغاز می‌شود و تا شرق آسیا ادامه خواهد یافت؛ هرچند محوریت جبههٔ مقاومت در منطقه‌ای شکل گرفته که می‌توان آن را «بالکان جهانی» دانست.

۳. بالکان جهانی به حوزهٔ ژئوپلیتیکی گفته می‌شود که ۶۸% ذخایر ثابت شده نفت و ۴۱% ذخایر گازی جهان را در خود دارد. در بالکان جهانی، منابع اقتصادی در پیوند با مفاهیم، نشانه‌ها و شاخص‌های هویتی معنا پیدا می‌کند. نیازهای نظام سرمایه‌داری به منابع انرژی در آسیای غربی و شمال آفریقا، زمینه‌های افزایش مداخله‌گرایی آمریکا به عنوان محوریت نظام سلطه را پدید می‌آورد. در مقابله با چنین فرایندی، شاهد تحرک نیروهای اجتماعی و هویتی جدیدی هستیم که اسلام‌گرایی را به عنوان عامل پیشرفت اقتصادی ـ اجتماعی شهروندان و به عنوان نیروی تهییج‌کنندهٔ جامعه برای مقابله با نظام سلطه برگزیده‌‌اند.

۴. منافع و مطلوبیت‌های اقتصادی به همراه انگیزه‌های سیاسی، زمینه‌های لازم برای افزایش مداخلهٔ ایالات متحده در آسیای جنوب غربی را فراهم آورده است. منابع اقتصادی و هویت سیاسی ـ ایدئولوژیک را می‌توان در زمرهٔ عواملی دانست که زمینه‌های لازم را برای مداخلهٔ آمریکا فراهم می‌سازد. نشانه‌های متنوعی از افزایش تضادهای راهبردی بین مرکزیت نظام سلطه و جبههٔ مقاومت دیده می‌شود. در چنین فرایندی، نظام سلطه دارای قدرت ابزاری و کارگزاران جنگ نیابتی است.جبههٔ مقاومت نیز دارای سرمایهٔ اجتماعی شهادت بوده و بنابراین، از انگیزهٔ لازم برای مقاومت در برابر تهدیدات دشمن و حفاظت از فضای فرهنگی و هویتی خود برخوردار خواهد بود. شکل‌بندی نیروهای اجتماعی، سیاسی و امنیتی در نظام سلطه و جبههٔ مقاومت به گونه‌ای شکل گرفته که نشانه‌هایی از جنگ سرد و منازعهٔ حاشیه‌ای را بازتاب می‌دهد. طبیعی است که چنین روندی در طولانی مدت با جلوه‌هایی از تصاعد بحران و جنگ روبه‌رو خواهد شد.

نظرات بینندگان

نظری ثبت نشده است

  ارسال دیدگاه

  توجه نمایید
  • در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • «خوبان خبر» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • خوبان خبر از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.
  • تنها خالی نماندن متن دیدگاه الزامی است.
  • telegram khoobankhabar

    telegram khoobankhabaradvads